دختر قشنگم نمیدانم خه شد و برای کدام گناه اکنون در این مختصات زمانی و مکانی ایستاده ام.

می خواهم بگویم در زندگی شب هایی پیش میاید که تنهایی خیلی تنها.

شب هایی که دل تنگی و ندانسته ها عمق جانت را سوراخ میکند.

شب هایی که نمی خوابی چرا که میدانی با خستگی از خواب بیدار خواهی شد.

راه حلی پیدا نکرده ام برایشان، تنها یک چیز و آن هم این که زندگی همین است.

همه اش را دارد! و از قضا بیشترش همین است .

در آن شب ها محکم خودت را بغل کن، بافتنی بباف، کتاب بخوان و به آینده فکر کن .به روز های سپید.


مشخصات

آخرین ارسال ها

آخرین وبلاگ ها

آخرین جستجو ها